3j5d168knd73kzbzbbp.jpg



تاريخ : پنج شنبه 28 دی 1391 ا 22:0 نويسنده : unknown ا

tnwmuhoeeh7mwj547gb3.jpg



تاريخ : پنج شنبه 28 دی 1391 ا 22:0 نويسنده : unknown ا

دانشگاه علمی - کاربردی پرسپولیس افتتاح شد !!! :))))

 

 

 واحدایی که باید بگذرونن ایناس:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

6. چه کنیم که در لیگ برتر بمانیم؟ (استاد: علییییییییییه دایی

 

 

5. مدیریت عدد 4 ( استادهای افتخاری: فرهاد مجیدی و پرویز سوبله چوبله)

4. آموزش اعتماد به نفس در کل کل با تیم صدر نشین (استاد: رویانیان)

3. چگونگی حفظ رتبه بین 10 تا 16 لیگ برتر ( استاد: مانوئل خوزه)

2. چگونه قهرمان جام ولایت شویم؟ ( استاد: رویانیان)

 1. آموزش شادی بعد از گل (استادها: نصرتی و رضایی)



تاريخ : سه شنبه 27 دی 1391 ا 8:10 نويسنده : heidari ا

رحلت پیامبر خوبی ها حضرت محمد صلی الله علیه و آله

و شهادت غریبانه کریمه اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

و شهادت امام الرئوف حضرت رضا علیه السلام

را به خلایق، آسمان ها و زمین تسلیت می گوییم.



تاريخ : پنج شنبه 21 دی 1391 ا 16:21 نويسنده : اشک ا

زندگي به راستي تاريك است

مگر آنكه شوق و كششي باشد

و هر گونه شوقي نابينا است

مگر انكه دانشي باشد

 و هر گونه دانشي بيهوده است

مگر آنكه كاري باشد

 وهر كاري ميان تهي است

مگر آنكه عشقي باشد

 و هنگامي كه با عشق زندگي مي كنيد

خود را به خود و به يكديگر و به خداوند پيوند ميدهيد



تاريخ : چهار شنبه 20 دی 1391 ا 12:38 نويسنده : ا

 

"حمید مصدق"

تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت "


"پاسخ زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت



تاريخ : دو شنبه 18 دی 1391 ا 12:14 نويسنده : unknown ا


 

When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U...
U Blushed.. U Look Down And Smile

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U...
U Put Ur Head On My Shoulder And Hold My Hand...
Afraid That I Might Dissapear
...

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

 

When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U...

 

U Prepare Breakfast And Serve It In Front Of Me

 

 

And Kiss My Forhead

 

N Said :"U Better Be Quick, Is''''s Gonna Be Late.."

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  ..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U...
U Said: "If U Really Love Me, Please Come Back Early After Work.."

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری

.بعد از کارت زود بیا خونه

When U Were 40 Yrs Old, I Said I Love U...
U Were Cleaning The Dining Table And Said: "Ok Dear,
But It''''s Time For
U To Help Our Child With His/Her Revision.."

وقتی  40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری

تو درسها  به بچه مون کمک کنی

When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U..
U Were Knitting And U Laugh At Me

وقتی  که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم  تو همونجور که بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی

When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U...
U Smile At Me

وقتی  60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...

 

When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U...
We Sitting On The Rocking Chair With Our Glasses On..

I''''M Reading Your Love Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..
With Our Hand Crossing Together

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود

When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me!
I Didn''''t Say Anything But Cried
...

وقتی  که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..

نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

That Day Must Be The Happiest Day Of My Life!
Because U Said U Love Me
!!!

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

to tell someone how much you love,
how much you care.
Because when they''''re gone,
no matter how loud you shout and cry,
they won''''t hear you anymore

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

 

اون دیگر صدایت را نخواهد شنید


 



تاريخ : جمعه 26 دی 1391 ا 15:17 نويسنده : heidari ا

دلم بهانه ات را می گیرد ...


 چقدر امروز حس می کنم نبودنت را ...


 
صدایت در گوشم می پیچد و من می گویم :

 

 " جانم؟ .... مرا صدا کردی؟! "

 

http://uploadtak.com/images/c5153_13451c24XPH9451.jpg

 



تاريخ : جمعه 20 دی 1391 ا 10:9 نويسنده : heidari ا

شنــــو صدای مـــرا وقتی که از کرانه های ناپیدا صدایت میزنم  

 

ونامت را میخوانم

 

بشنو صدای مرا وقتی که در تنهایی مبهم

 

 

پس کوچه های زندگی فریاد میزنم

 

 

بشنو صدایم  را

 

 

شایدپاسخی بر زمزمه های تنهایی قلبم

 

 

بشنو صدایم را و دریاب مرا که در ثانیه پر از ابهام زندگی

 

 

دچار تردیدم..




تاريخ : جمعه 18 دی 1391 ا 15:4 نويسنده : heidari ا

http://gallery.avazak.ir/albums/meup03/normal_Avazak_ir-Love%20%2810564%29.jpg

خدايا انكه در تنهاترين تنهاييم تنهاي تنهايم گذاشت به حق تنهاييت در تنهاترين تنهايي اش تنهاي تنهايش نذار



تاريخ : جمعه 17 دی 1391 ا 14:59 نويسنده : heidari ا

http://gallery.avazak.ir/albums/meup03/normal_Avazak_ir-Love%20%2810530%29.jpg

حقايق گاهي وقتا توي شوخي پيدا ميشه خيلي احمقانه است اگر فكر ميكنيم كه ادمها توي شوخي ها دلشان نميشكند



تاريخ : جمعه 16 دی 1391 ا 10:40 نويسنده : heidari ا

کریسمس مبارک

تولد حصرت مسیح، عیسی بن مریم و عید بزرگ کریسمس را به تمام مسیحیان تبریک میگوییم

 



تاريخ : سه شنبه 12 دی 1391 ا 12:25 نويسنده : heidari ا

 

عشق یعنی: هر اس ام اس که بهت می رسه امیدواری از اون باشه

عشق یعنی: برای هرکسی که می خوای اس ام اس بزنی اشتباهی واسه اون می فرستی

عشق یعنی: دنبال یه موضوع می گردی که واسه اون اس ام اس بزنی

عشق یعنی: دائم موبایلتو چک می کنی که شاید از اون SMS رسیده باشه

عشق یعنی: همش فکر می کنی موبایلت داره تو جیبت می لرزه ولی وقتی نگاه می کنی می بینی خبری نیست

عشق یعنی: شبهای که اس ام اس ها نمی رسن واقعا اعصابت خورده

عشق یعنی: یک اس ام اس رو هم به خط همراه اولش می فرستی هم به ایرانسلش

عشق یعنی: هروقت یه اس ام اس دیرمی رسه چندبار دیگه سندمی کنی شایداونازودتربرسن

عشق یعنی: پشت سر هم تک می زنی تا اس ام اسها برسن

عشق یعنی: گاهی وقتها هیچ حرفی واسه گفتن نداری اس ام اس خالی می فرستی که بفهمه به یادشی

عشق یعنی:هرجایی که یه جمله عاشقانه یازیبادیدی سریع واسه اون اس ام اس میکنی

عشق یعنی: دوهزار اس ام اس در ماه

عشق یعنی: بیماری ای که می گن دچارش شدی

عشق یعنی: اعتیادی که همه می گن به اس ام اس داری

عشق یعنی: آخر شعرها ی این و اون اسم خودت رو می نویسی تا به اون بگی که چه قدر عاشقشی

عشق یعنی سه تا نقطه ...



تاريخ : یک شنبه 15 دی 1391 ا 12:30 نويسنده : heidari ا

 

داشتن مغز دلیل قطعی بر انسان بودن نیست !

پـســتـه و بـادام هــم مـغز دارند !

برای انسان بودن باید شعــــــــــــور داشت !!!!



تاريخ : یک شنبه 12 دی 1391 ا 12:28 نويسنده : heidari ا

 

خیلی وقت ها میخوام بنویسم

اما نمیدونم از چی!

از دلم

یاازتو...

حافظه ام همه چیزوهمه کس رو میتونه فراموش کنه

جزتو و خاطراتت...

آخ که این روزا عجیب دلتنگم و دلم گرفته

مثل هوای این روزاگرفته و هوای باریدن داره

میرم یه جای خلوت جایی که همه شهرو ببینم

ازماشین پیاده میشم

میرم زیربارون تا جسمم با روحم یکی بشه

خیسه خیس

کسی نیست    سوت وکور

کسی هم بیاد نمی فهمه اشک سرتاپاموخیس کرده یا بارون

بابارون هم راه وهم نوا میشم  بارونم کم میاره

حالم از پرسیدن گذشته

طاقتم روزبه روز کمترمیشه

خاطراتم رو ورق میزنم تا گوشه ای از دلتنگیام کم بشه

اما نمیشه

بی تاب شدم

                                           بی تاب دیدنت



تاريخ : یک شنبه 10 دی 1391 ا 12:23 نويسنده : heidari ا

يكى از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آمد و در كنار حضرت نشست
سپس فقيرى ژنده پوش با لباس ‍ كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت .
مرد ثروتمند يكباره لباس خود را جمع كرد و خويش را به كنارى كشيد تا از فقير فاصله بگيرد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود:
آيا ترسيدى چيزى از فقر او به تو سرايت كند؟
مرد ثروتمند گفت : خير! يا رسول الله .
پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم : آيا ترسيدى از ثروت تو چيزى به او برسد؟
ثروتمند: خير! يا رسول الله .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم : پس چرا از او فاصله گرفتى و خودت را كنار كشيدى ؟
ثروتمند: من همدمى (شيطان) دارم كه فريبم مى دهد و نمى گذارد واقعيتها را ببينم ، هر كار زشتى را زيبا جلوه مى دهد و هر زيبايى را زشت نشان مى دهد. اين عمل زشت كه از من سر زد، يكى از فريبهاى اوست . من اعتراف مى كنم كه اشتباه كردم .
اكنون حاضرم براى جبران اين رفتار ناپسندم نصف سرمايه خود را رايگان به اين فقير مسلمان بدهم .
پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به مرد فقير فرمود: آيا اين بخشش را مى پذيرى ؟
فقير: نه ! يا رسول الله .
ثروتمند: چرا؟!
فقير : زيرا مى ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد



تاريخ : یک شنبه 13 دی 1391 ا 8:38 نويسنده : ایمانیان ا

با سلام خدمت تمامی دانشجویان تربیت بدنی بخصوص ورودی90

به اطلاع تمامی دانشجویان عزیز می رسانیم بسیج تربیت بدنی خوارزمی  فعالیت خود را در زمینه وبلاگ آغازو شروع بکار کرده است.لذا از همه شما دانشجویان و همچنین علاقه مندان تقاضا داریم جهت آشنایی بیشتر با فعالیت ها و کارکردهای بسیج تربیت بدنی به آدرس زیر مراجعه فرمایید.

ادرس وبلاگ:basijtarbiatbadani90.blogfa.com بسیج تربیت بدنی خوارزمی

                                                                                                      باتشکر

بسیج تربیت بدنی خوارزمی



تاريخ : یک شنبه 10 دی 1391 ا 9:18 نويسنده : ایمانیان ا

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...
چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.

یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.

مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد.
اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد.

هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...
فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "

مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. "
موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش...گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.

مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟
من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.

این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟



تاريخ : جمعه 8 دی 1391 ا 11:48 نويسنده : ایمانیان ا

پنجمین سالگرد بزرگ مرد بسکتبالیست کشور عزیزمون، آقای آیدین نیکخواه بهرامی را به جامعه ورزش و دوستداران این ورزشکار بزرگ تسلیت میگوییم



تاريخ : پنج شنبه 7 دی 1391 ا 17:13 نويسنده : heidari ا



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 19:25 نويسنده : ایمانیان ا

میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند.

وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد ....

که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند . همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.

بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته."

مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر چشم اندازت(نگرش) میتوانی دنیا را به کام خود درآوری. تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان(نگرش) ارزانترین و موثرترین روش میباشد...



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 19:16 نويسنده : ایمانیان ا
تاريخ : یک شنبه 3 دی 1391 ا 18:34 نويسنده : اشک ا

 

 

کشیدگی و پارگی های رباط , تاندون ها و عضلات

...



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 3 دی 1391 ا 17:54 نويسنده : unknown ا

در یک بیمارستان دو بیمار به نام های تام و جک وجود داشتن که تام اجازه حرکت کردن نداشت
ولی جک که تختش کنار پنجره بود می تونست هر کاری بکنه .
جک هرروز می رفت کنار پنجره و از زیبایی های طبیعت برای تام تعریف می کرد .
جک می گفت که پشت پنجره پارک بزرگی وجود دارد که حوضی در وسط ان مانند ستاره می درخشد
و پرندگان اواز می خوانند و کودکان بازی می کنند .
جک هر روز تعریف می کرد ....
یک روز صبح که تام از خواب بیدار شد دید که جک نیست ...
پرستار را صدا زد و گفت که اون کجاست . پرستار گفت اون مرخص شده و تازه تو هم بهتری و می تونی حرکت کنی ...
تام با اصرار فراوان بالاخره تختش رو به کنار پنجره برد ... با صحنه ی عجیبی مواجه شد ...
پشت پنجره یک دیوار بزرگ بود که جلوی دید رو گرفته بود ......
دوباره پرستار رو صدا زد و جریان رو براش تعریف کرد . پرستار جمله ای گفت که سر تا پام گیج رفت ...
پرستار گفته که جک نابینا بود...



تاريخ : یک شنبه 3 دی 1391 ا 17:46 نويسنده : ایمانیان ا

 

 

 آنگاه كه مي بازي، از باختت درس بگير.

 

 قواعد را فرا گير تا به چگونگي شكستن آن ها به گونه اي شايسته، آگاه باشي.                        

هر روز مجالي را صرف خلوت كردن كن.

 نيكو و آبرومند زندگي كن، آنگاه، به وقت سالخوردگي، هنگامي كه به گذشته بينديشي، از زندگي ات ديگر بار لذت خواهي برد.

 

- فضاي عشق در خانه تو شالوده اي است براي زندگي ات.

 

 كاميابي خود را به داوري بنشين، از آن طريق كه بداني چه واگذارده اي تا كاميابي را بدست آوري.

 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 2 دی 1391 ا 19:42 نويسنده : ا

شیشه ای میشکند

 

 

یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست؟

 

یک نفر میگوید شاید این رفع بلاست

 

دیگری میگوید شیشه را باد شکست

 

دل من سخت شکست هیچکس هیچ نگفت

 غصه ام را نشنید 

از خودم میپرسم ارزش قلب من از شیشه

 

پنجره هم کمتر بود؟؟؟؟؟؟؟؟



تاريخ : شنبه 7 دی 1391 ا 15:33 نويسنده : heidari ا

نفس ،

 

شاید دلیلی باشد

 

برای زندگی ،

 

اما بی شک

 

” تـــــو “

 

بهانه ی آنی

از تــــو چه پنهان ،

گاهی آنقدر خواستنی می شوی

که شروع می کنم

به شمارش تــک تــک  ثانیه ها

برای یک بار دیگر رسیدن ،

به تـــــــــــو …

وقـتـی حـس میکـنم

جآیــی در ایــن کرِه ی  خآڪـی

تــو نفس میکــشــی و مـن

از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !

تـو بــآش !!!

هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …



تاريخ : شنبه 6 دی 1391 ا 18:25 نويسنده : heidari ا

دقت کرده‌اید حس می‌کنید که این روزها دروغ گفتن همه‌گیر شده است، این اتفاق علت‌های متعددی دارد.

 

تا به حال شده است که در یک صبح تا شب تعداد دروغ‌هایی را که می‌گویید یادداشت کنید؟ اگر این کار را کرده باشید، قطعا از تعداد آنها متعجب خواهید شد. اما چرا انسان دروغ می‌گوید؟ اصلا دروغگویی آن طوری که فکر می‌کنیم به نفع ماست؟



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 5 دی 1391 ا 13:19 نويسنده : heidari ا

 

 

من با عشقت اشنا شدم درست اون لحظه که اصلا فکرشو نمیکردم.

 
وهر روز به یاد تو روزمو آغاز میکنم..:


زمانی پا به دنیام گذاشتی که تنهایی وجودمو داشت ذره ذره آب می کرد..


حضورت التیامی وا3 دردای من بود..

 تو را با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم



تاريخ : شنبه 2 دی 1391 ا 17:57 نويسنده : heidari ا

خداحافظ پاییز

و...

ســــــــــــلام بر زمستان

به همین سادگی...



تاريخ : شنبه 2 دی 1391 ا 1:2 نويسنده : اشک ا

بخند که با لبخند تو زندگی زیباست!

باز هم زندگی کن، 
در انتظار لبخند گرم کودکانه ات
می توان بود...

میتوان مهربانی را از پس لبخند کودکی جست؛

که جز خندیدن حتی با بهانه ای ناچیز

 در پس ذهنش چیزی نیست.

لبخند

 



تاريخ : شنبه 4 دی 1391 ا 8:21 نويسنده : heidari ا

شیطان کجاست ؟!

مواظب شیطان درون باشیم ....



تاريخ : شنبه 2 دی 1391 ا 1:12 نويسنده : heidari ا

روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند.در پایان،یکی از آن دو به دیگری گفت:
طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم. بازرگان دیگر گفت:اشتباه می کنی!تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟
آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف ،سر جایش ماند.
هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم در گیر بودند.
سر انجام بازرگان اولی خسته شد وگفت:
بسیار خوب!تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت. سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد.
بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد.

شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت:آقا،انعام من چی شد؟
بازرگان ،ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت بازرگان اولی به او گفت :مگر تو دیوانه ای پسر؟!

کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟! شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد.آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید:
آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟! بازرگان دومی پاسخ داد:تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد،اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خود داری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است.
پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.



تاريخ : پنج شنبه 2 دی 1391 ا 8:22 نويسنده : ایمانیان ا
.: Weblog Themes By : VioletSkin.lxb.ir :.