یک روز یه استاد به شاگرداش رو بعد از کلاس تو سالن اجتماعات جمع میکنه و ازشون می خواد همشون چشماشونو ببندن و به چیزی که استاد میگه گوش کنن وسعی کنن خودشونو تو اون شرایط احساس کنن
بعد ازشون می خواد که احساس کنن فقط 24 ساعت از عمرشون باقی مونده و همشون تا فردا همین ساعت می تونن زنده بمونن ، برای همین از هر کدوم می خواد که مهمترین کاری که می تونسته تو این ساعات باقی مونده عمرش انجام بده رو به بقیه بگه :
از دانشجوی اول میپرسه :
میگه من سریع می رفتم خونه وپدر ومادرمو می دیدم چون درسام خیلی سنگینه و 7 ماهی میشه که نتونستم بهشون سر بزنم
از دومی می پرسه
میگه :
من با یکی از دوستای قدیم برا یه مساله خیلی خیلی کوچیک خیلی وقته که قهریم ، حتما می رمواز دلش در میارم وباهش آشتی می کنم
از سومی می پرسه
میگه :
من به چند نفر بدهکارم ، حتما می رم وبدهی هامو بهشون میدم
چهارمی میگه :
من چند سالی هست که می خوام یه دل سیر عبادت کنم وبا خدام خلوت کنم حتما این کارو می کنم
بعدی میگه
من عاشق یه دخترم ولی تا امروز روم نشده بهش بگم حتما می رم وبهش میگم
بعدی میگه
من تا امروز از روی غرور به نامزدم گل ندادم امروز می رم واین کارو میکنم
و.....
.
.
.
خلاصه هر کدوم یه چیزی میگن در آخر استاد که تمام حرفهای شاگرداش رو با دقت گوش کرده بود به تک تک دانشجوهاش نگاه میکنه ، یه آهی میکشه ومیگه :
عزیزان من همه این خواسته هاتون خوب وعالیه ولی چرا همتون برای انجام این کارها منتظر مرگید ....
دوستان بیاین یه کم بیشتر به فکر هم باشیم
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تن را چنان نقاب می زنیم و وقت می گذاریم برای بزک کردن که سرخاب و سفیدآب مان زودتر از نخ دندان مان تمام می شود و چنان سرگرم حفظ رابطه ایم که یک مرتبه گوشی تلفن همراهمان هشت میلیون تومان پولش می شود و چشم باز می کنیم می بینیم شده است اول چل چلی مان !
یادمان می رود تا همین ۴۰-۵۰ سال پیش جای قهوه ، گل گاوزبان می نوشیدیم!و به رایانه می گفتیم کامپیوتر . تن آدمی ،سعدی جان شریف بود به جان آدمیت.استاد سخن!خدا پدرت را بیامرزد ، اگر الان بودی و گلستان می نوشتی ، خودنویس ات بالای یک میلیون تومان قیمت داشت و ساعتت رادو بود و کراوات میزدی با مارک لویی ویتون.امروز هر چه ماشین ات آخرین مدل تر و ادکلن ات آنچنانی تر ، عزیزتری.آدم هایی میشناسم که مایع دستشویی شان هم باید مارک دار باشد . کجای کاری ، که اگر سعدی هم باشی ، زیر باران می مانی اگر تاکسی دربست سوار نشوی.
نام معشوق هایمان را روی درخت،روی بازو،روی دیوار حک می کنیم نه در دلهای مان . زمانی تن آدمی شریف بود .الان اگر لباس مارک دار نپوشی در مهمانی ها هم تنهایی.مهم نیست سعدی باشی مهم این است که خانه ات در خیابان سعدی نباشد.مهم نیست سعدی بخوانی مهم این است که یک کتابخانه نفیس داشته باشی . بین خودمان باشد،کسانی را می شناسم که پیانو می خرند اما چون هنری ندارند روی آن گلدان می گذارند و عکس های مادربزرگ خدابیامرز را !!!
قهرمانی تیم ضیافت اندیشه و نایب قهرمانی دوستامون (تربیت بدنی89) رو در رشته فوتبال در دوره ضیافت اندیشه به نمایندگی بروبچه های تربیت بدنی 90 بهشون تبریک میگم
بر اساس آمار ارائه شده در کتاب رکوردهای گینس آگاتا کریستی مقام اول در میان پرفروش ترین نویسندگان جهان را دارد. از آثار منتشر شده این نویسنده بیش از یک میلیارد نسخه در جهان به زبان انگلیسی منتشر شده و قریب به یک میلیارد دیگر به ۱۰۳ زبان زنده دنیا ترجمه شده و به فروش رسیده است. به گزارش ایران ناز این نویسنده یکی از محبوب ترین نویسندگان جهان است که بر اساس داستان هایش سریال ها (هرکول پوآرو و خانم مارپل) و فیلم های داستانی متعددی در جهان تولید شده است.
اینوستورز نوشت: او در دوارن کودکی علاقه زیادی به داستان سرایی داشت و همواره داستان هایش را برای گربه خانگی اش نقل می کرد...مادر آگاتا کریستی علاقه ای به مدرسه های انگلیس در زمان کودکی آگات نداشته است. او بر این باور بوده که مدرسه ها ذهن کودکان را به بیراهه می برند و اصولا برای کودکان مفید نیستند.
همین الان یعنی ساعت حدود 11 شب یه خبر خیلی خیلی مهم رسید که دوست داشتم همه ی بچه ها و هم کلاسیا هم از این خبر مطلع بشن :
یکی از هم کلاسیای دختر یعنی خانم مهسا بابایی توی قرعه کشی دانشگاهمون تو طرح ضیافت سفر حج به اسمشون در اومده که واقعا لیاقتشو داشتن من به نوبه ی خودم که خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم بهشون تبر یک میگم...
نيمه شب بود و غمي تازه نفس ,
ره خوابم زد و ماندم بيدار .
ريخت از پرتو لرزنده ي شمع
سايه ي دسته گلي بر ديوار .
همه گل بود ولي روح نداشت
سايه اي مضطرب و لرزان بود
چهره اي سرد و غم انگيز و سياه
گوئيا مرده ي سرگردان بود !
شمع , خاموش شد از تندي باد ,
اثر از سايه به ديوار نماند !
کس نپرسيد کجا رفت , که بود ,
که دمي چند در اينجا گذراند !
اين منم خسته درين کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سايه ي خويشم , يا رب ,
روح آواره ي من کيست , کجاست ؟
فریدون مشیری
یکی از فواید روزه اینکه بیاد فقیرا بیافتیم
شاید با خوندن این مطلب هم خدا رو شکر
کنیم و هم یکم زندگی فقیرا رو درک کنیم
تقدیم به تمام پدرای باغیرتی که فکروذکرشون خانوادشونه
تقدیم به تمام کسایی که hichkas یادشون نیست
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید
و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، تو چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگویم مشقهایت را تمیز بنویس و دفترت را سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت را میاری مدرسه.
می خواهم در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چانه ی لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت:
خانم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دهن...
آن وقت می شه مامانم را بستری کنیم که دیگر از گلویش خون نیاد...
آن وقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...
آن وقت... آن وقت قول داده اگر پولی ماند برای من هم یک دفتر بخرد که من دفترهای داداشم را پاک نکنم و توش بنویسم...
آن وقت قول می دهم مشقهامو ...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت بنشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد.
پیرمرد به همسرش گفت بیا به یاد گذشته های دور، به محل قرارمان در جوانی برویم. من میروم تو کافه منتظرت می مانم و تو بیا سر قرار. بعد بنشینیم و حرفای عاشقانه بزنیم.
پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت، دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیامد!
وقتی به خانه برگشت دید پیرزن توی اتاق نشسته و گریه می کند.
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکهایش را پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام…
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!
طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟!
موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه :
والله ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!...کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت!
نتیجه اخلاقی
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند
ببینید کش شلوارشان! به کدام مدیر گیر کرده...!
با سلام خدمت دوستان عزیز
یه خبر مهم از المپیک
متاسفانه اقای نوشاد عالمیان ورزشکار محبوب کشورمون در رشته پینگ پنگ با دو بازی (یک برد و یک باخت) از پیکارهای المپیک حذف شد
اخبار مرتبط
شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 30 دقیقه بامداد
افتتاحیه المپیک 2012 لندن به صورت مستقیم از شبکه های زیر
شبکه های پخش زنده بازی های المپیک 2012 لندن به همراه کد و فرکانس
نمی دانم چه می خواهم خدایا
...به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند
از این مردم، که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من، ای دل دیوانه من
که می سوزی ازین بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدارا، بس کن این دیوانگی ها...
اگه باز اینجوری نوشتم میخوام جبران کنم گذشته رو
.
.
.
نمیخوام یه روز دخترای دانشگاه اینجوری دنبالم بیافتن
بیایید پارسی وار زنها را پاس بدارید
این بار اگر زن زیبا رویی را دیدید هوس را زنده به گور کنید و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی زیر باران اگر دختری را سوار کردید جای شماره به او امنیت بدهید او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه به مقصد مورد نظرتان هنگام ورود به هر جایی با لبخند بگویید اول شما در تاکسی خودتان را به در بچسبانید نه به او در مترو جای خود را به زنی بدهید که ایستاده بیایید فارغ از جنسیت:کمی هم مرد باشیم...