لبخند نزن بی سر و سامان شدنم را
ابرم که خــدا خواسته باران شدنم را
آرامش من بی تو فقط مایه ی ترس است
بنشین و ببین لحظه ی طوفان شدنم را
از بعد تو سهم من از این فاصله قحطی ست
تعبیــــر مکن خواب بیابان شدنم را
یک ارگ قدیمی شده ام در وسط شهر
اما تو مکش نقشه ی ویران شدنم را
چون ماهی افتاده به قلاب شدم که
صیاد نفهمیده پشیمان شدنم را
آنگاه که لایق شدم وُ عشق چشیدم
از متنِ زمین، متنِ زمان، دست کشیدم
آنگاه که چشمانِ توأم وسوسهزا شد
آدم شدم وُ عُلقه زِ فردوس بُریدم!
جبریلِ نگاهت که به من وحی فرستاد
جُز کعبهیِ چشمت صَنما هیچ ندیدم!
یارا! نگهت را چو بُریدی زِ نگاهم
طنّاز شدی، ناز شدی، ناز خریدم!
گیسویِ بهارت چو سپردی تو به دستم
من پُود شدم، تار شدی، در تو تنیدم!
ترسیم که کردی به لبت خندهیِ خود را
ناگاه به معراجِ لبانِ تو رسیدم!
کجخُلقی و بدعهدیِ لبهای تو مرگست
از ترسِ مبادا کفن از پیش خریدم!
«عزرا» اگَرَش «ئیل»نباشد اثرش نیست
از هرچه نخواهی، به خدا، دست کشیدم.
نظرات شما عزیزان: